چون صبح شد، امام حسين (عليه‌السّلام) فرود آمد و نماز صبح را خواند، سپس با شتاب سوار شد و همراه يارانش به سمت چپ حركت كرد. امام مي‌خواست ياران خود را از سپاه حر جدا كند. حر نيز با سپاه خود به همان سمت حركت، و از پيشروي آنان جلوگيري كرد. وقتي سپاهيان حر از رفتن آنان به سوي كوفه به شدت ممانعت كردند، آنان نيز در برابر حر مقاومت كردند، سپاه حر را به كنار زدند و پيوسته در حال كشمكشي به سمت چپ حركت كردند تا به نينوا رسيدند.

← نامه ابن زياد به حر
در اين هنگام اسب سواري را ديدند، كه سلاح بر تن و كمان بر دوش از سوي كوفه مي‌آمد. پس همگي به انتظار او ايستادند. چون وي به آنان رسيد، به حر و يارانش سلام كرد، اما به حسين (عليه‌السّلام) و يارانش سلام نداد. سپس نامه‌اي از سوي ابن زياد به حر داد كه مضمونش چنين بود: «چون نامه‌ام به تو رسيد و فرستاده‌ام آمد، بر حسين تنگ بگير و او را در سرزميني بي آب و خشك و بدون پناهگاه فرود آور . من به فرستاده‌ام فرمان داده‌ام كه پيوسته همراه تو باشد و از تو جدا نشود، تا آنكه خبر اجراي فرمانم به من برسد»
حر پس از اينكه نامه را خواند، به امام و يارانش گفت: «اين نامه امير عبيدالله بن زياد است، كه در آن به من فرمان داده هرجا نامه اش رسيد، بر شما سخت بگيرم. اين شخص هم فرستاده اوست و مامور است كه از من جدا نشود تا آنكه فرمان امير را دربارهٔ شما اجرا كنم».

← ابوالشعثاء و فرستاده ابن زياد

ابوالشعثاء، يزيد بن زياد مُهاصر كندي بهدلي، به فرستادهٔ ابن زياد نگريست؛ او را شناخت و گفت: آيا تو مالك بن نسير بدي، از قبيله كنده هستي؟ («كنده» از قبايل معروف يمن است و بنو بداء، تيره‌اي از اين قبيله به شمار مي‌رود. البته «بنوبهدله» ارتباطي با كنده ندارند، بلكه از قبايل عدناني هستند بنابراين «بهدلي» و در عين حال «كندي» معرفي كردن ابوالشعثاء، محل ابهام است، مگر آنكه اين بهدله نيز شاخه‌اي از كنده باشد كه در كتب نسب از آن ياد نشده است. در هر صورت، علت اينكه ابوالشعثاء، مالك را شناخت، هم قبيله بودن آن دو است.) [۱] گفت: آري هستم. يزيد بن زياد گفت: مادرت به عزايت بنشيند، چه فرماني آورده‌اي؟ گفت: من پيرو پيشوا (يزيد)، و به بيعت او وفادار هستم. ابوالشعثاء گفت: بلكه پروردگارت را نافرماني كرده و در هلاك‌ساختن خويش، از پيشواي خود فرمان برده‌اي، و ننگ و دوزخ را براي خود فراهم كرده‌اي؛ خداي (عزوجل) مي‌فرمايد: وجَعَلْنَاهُم ائمّة يدعون الي النار و يوم القيامة لاينصرون؛ [۲] «ما آنان را پيشواياني قرار داديم كه به دوزخ فرا مي‌خوانند،روز قيامت هم ياري نمي‌شوند». پيشواي تو اين گونه است. [۳] [۴] [۵]
در اينجا گزارش ابن اعثم با آنچه طبري و ديگران آورده‌اند، اين تفاوت را دارد كه در گزارش ابن اعثم، در نامه ابن زياد به حر آمده است: «برادرم، بر حسين سخت بگير و از او جدا مشو تا او را نزد من بياوري». (اينكه حر مامور بردن امام به كوفه نزد عبيدالله بوده، در ترجمة الحسين (عليه‌السّلام) و مقتله ابن سعد و الاخبار الطوال دينوري نيز آمده است. اگر اين گزارش درست باشد، گويا مقصود عبيدالله اين بوده است كه حضرت را تحت الحفظ به كوفه ببرند و او آزادي فعاليت در اين شهر نداشته باشد. وگرنه دشمنان امام از حضور آن حضرت در كوفه هراسي داشتند و در صدد دور كردن او از كوفه بودند.) [۶] [۷] [۸] چون حر نامه را خواند (از خيمه خارج شد و) نزد ياران مورد اعتماد خود فرستاد و آنان را نزد خود فراخواند و گفت: واي بر شما، ابن زياد دستور داده با حسين (عليه‌السّلام) به بدي رفتار كنم، ولي به خدا سوگند دلم به اين كار رضايت نم‌يدهد.
پس ابوالشعثاء از ياران حر (چنان كه در اين گزارش تصريح شده است، ابوالشعثاء جزء لشكر حر بود. وي از كساني است كه پس از قطعي شدن جنگ و تصميم عمر بن سعد، به امام پيوست، بنابراين سخن شيخ مفيد كه ابوالشعثاء را هنگام رويارويي با فرستاده ابن زياد، از ياران امام معرفي كرده، درست به نظر نميرسد. گويا شيخ مفيد و ديگران، به اعتبار سخنان آتشين ابوالشعثاء چنين پنداشته‌اند.) [۹] [۱۰] [۱۱] به فرستاده عبيدالله رو كرد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند، چه فرماني آورده‌اي؟... [۱۲] [۱۳]

← درخواست ياران امام از حر
طبري از ابي مخنف نقل مي‌كند: حر سعي كرد اردوي امام را در همان جاي خشك و بي آب و آباداني فرود آورد. آنان گفتند: بگذار در اين آبادي (نينوي) يا آن آبادي (غاضريه) يا آن ديگري (شفيه) (اين آبادي‌ها تنها درپي حادثه كربلا شهرت يافته‌اند و گويا به علت وسيع نبودن، پيش از آن مطرح نبوده‌اند و به نظر مي‌رسد فقط آبادي (داراي آب) بوده‌اند و از اين رو اصحاب امام آنجا را پيشنهاد كرده‌اند. دربارهٔ غاضريه فقط گفته شده: يك آبادي در اطراف كوفه و منسوب به «غاضره فردي از بني اسد است). شيخ مفيد به هنگام شمارش شهداي كربلا، از اين محل نام مي‌برد و مي‌نويسد: عباس بن علي تنها در محل شهادتش در مسير غاضريه دفن شد اما درباره «شفيه» همين‌ اندازه اطلاعات هم در دست نيست و در منابع، تنها از چاهي به اين نام در مكه ياد شده كه متعلق به قبيلهٔ بني اسد بوده است شايد اين قبيله، در اطراف كربلا نيز چاهي بدين نام داشته‌اند.) [۱۴] [۱۵] [۱۶] فرود آييم. حر گفت: به خدا قسم، نمي‌توانم اجازه بدهم. اين مرد را بر من جاسوس فرستاده‌اند. (ابن عثم، پيشنهاد رفتن به روستاهاي اطراف را از خود امام حسين (عليه‌السّلام) دانسته و از روستايي به نام شفيه نيز سخن به ميان نياورده است.) [۱۷] [۱۸]

← تأكيد امام بر عدم آغاز جنگ
زهير بن قين گفت: ‌اي پسر رسول خدا، اكنون جنگ با اين گروه براي ما آسان تر از جنگ با كساني است كه پس از اينان مي‌آيند. به جان خودم سوگند، بعداً از اينها به‌اندازه‌اي مي‌آيند كه ما توان نبرد با آنان را نداريم. امام فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم بود. (امام حسين (عليه‌السّلام) پس از اين نيز يك بار ديگر، بر آغازگر نبودن جنگ تاكيد كرده است. صبح عاشورا كه مسلم بن عوسجه از اهانت شمر به امام عصباني شده بود، به آن حضرت عرض كرد: او را هدف قرار بدهم؟ امام فرمود: نه، نمي‌خواهم آغازگر جنگ باشم اين، شيوهٔ مؤكد رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلّم) و اميرمؤمنان (عليه‌السّلام) در همهٔ نبردها بود و به فرماندهان خود نيز توصيه مي‌كردند كه هيچ گاه زودتر از دشمن، دست به اسلحه نبرند. براي نمونه رجوع كنيد به نصربن مزاحم منقري، واقعة صفين) [۱۹] [۲۰] [۲۱]
زهير به امام گفت: [پس] بيا برويم به سوي اين آبادي و آنجا منزل كنيم؛ چون آنجا داراي امنيت و قابليت دفاعي است و در كنار رود فرات واقع شده است؛ و اگر جلويمان را گرفتند، با آنان پيكار مي‌كنيم؛ زيرا جنگ با آنان برايمان آسان تر از جنگ با كساني است كه بعد از اينان مي‌آيند. امام حسين (عليه‌السّلام) فرمود: آن آبادي كدام است؟ گفت: آن «عَقْر» است. («عقر» نام محلي در منطقه بابل و نزديك كربلا بوده است كه با همين گزارش و همچنين كشته شدن يزيد بن مهلب (در سال ۱۰۲ق) در آنجا، شناخته شده است و شهرت ديگري ندارد. اين كلمه بر مناطق ديگري نيز اطلاق مي‌شود براي «عقر»، معاني عقيم بودن، قطع دست يا سر، و پي كردن شتر را بيان كرده‌اند) [۲۲] [۲۳] حسين بن علي (عليه‌السّلام) فرمود: خدايا از نكبت به تو پناه ميبرم. آن گاه در آنجا فرود آمدند. [۲۴]

← نينوا
(نينوا (نينوي) نام روستايي نزديك كربلاست. بنا به تصريح ابن شبه و پس از او ياقوت حموي، نينوا نام دو محل است: يكي در موصل و ديگري نزديك كوفه. از منابع جغرافيا و تاريخ استفاده مي‌شود آنچه وسعت و شهرت بيشتري دارد و شهر يونس پيامبر بوده است، نينواي موصل است؛ با وجود اين، نينواي مورد نظر ما نيز يك منطقه به شمار مي‌رود، چنانكه ياقوت، كربلا را جزئي از نينوا دانسته است) [۲۵] [۲۶]

ورود به كربلا

اما دينوري در اين باره، نوشته است: زهير به حسين (عليه‌السّلام) گفت: نزديك ما، كنار رود فرات ، يك آبادي است كه پر از خارهاي (مغيلان) است، و موجب استتار و مانع نفوذ دشمن مي‌شود و فرات آن را از سه سو احاطه كرده است. امام پرسيد: نامش چيست؟ گفت: عقر فرمود: پناه مي‌بريم به خدا از عقر، حسين (عليه‌السّلام) به حر گفت: بيا تا كمي جلوتر برويم، آنگاه فرود آييم. حر و سپاهيانش با امام، به راه ادامه دادند تا آنكه به كربلا رسيدند. در آنجا حر و يارانش در برابر امام ايستادند و آنها را از رفتن بازداشتند. حر گفت: همين جا فرود آييد، فرات كه به شما نزديك است. حسين (عليه‌السّلام) پرسيد: اسم اينجا چيست؟ گفتند: كربلا.
فرمود: محلي كه با رنج و بلا همراه است. پدرم هنگام رفتن به صفين ، از اينجا گذشت. من با او بودم، ايستاد و از نام اين سرزمين پرسيد. نامش را گفتند. فرمود: اينجا محل فرود آمدنشان، و مكان ريخته شدن خونشان است. پرسيدند: چه كساني؟ فرمود: كارواني از خاندان محمد (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلّم) اينجا فرود مي‌آيند. آن گاه امام حسين (عليه‌السّلام) دستور داد بارها را همان جا فرود آورند. [۲۷]

← معناي كربلا
در اينكه كربلا به چه معناست و از چه تركيب شده، نظرهاي گوناگوني هست. ياقوت حموي ذيل واژه (كربلا)، اشتقاق آن را از «كربل» دانسته كه داراي معاني زير است: ۱.سست بودن خاك زير پا بدان جهت اين نام را بر آن سرزمين گذاشته‌اند كه داراي خاك نرمي است كه پا در آنجا فرو مي‌رود؛ و به هر سرزميني كه اين خصوصيت را دارد، «كربلا» مي‌گويند؛ ۲.«كربله» به معناي تصفيه و غربال كردن است، چنان كه دربارهٔ گندمي كه از شن و سنگ و ديگر چيزها پاك شود، مي‌گويند «كربلت الحنطة»، يعني گندم را تميز كردم. از اين رو چون سرزمين از شن و سنگلاخ و...پاك است، به آن «كربلا» گفته مي‌شود؛ ۳ كربل نام گياهي است كه در اين منطقه مي‌رويد و به آن «نبت الحمّاض» مي‌گويند؛ و چون اين گياه در اين ديار فراوان است، به آن «كربلا» مي‌گويند ۴.برخي نيز معتقدند اين نام از «كور بابل» به معناي قراي بابل گرفته شده است. [۲۸] [۲۹] [۳۰]

← گزارش سيد بن طاووس
در گزارش سيد بن طاووس، اين جمله افزوده شده است: اينجا فرود آييد. به خدا قسم، اينجا جايگاه كاروان ما و محل ريخته شدن خون ماست. به خدا قسم، همين جا، جاي قبرهاي ماست. به خدا سوگند، اينجا همان جايي است كه اهل حرم ما به اسارت گرفته مي‌شوند. جدم اين خبر را به من داد. (انزلواهاهنا والله محط ركابنا وسفك دمائنا،‌هاهنا والله محط قبورنا و‌هاهنا والله مسبي حريمنا بهذا حدثني جدي) [۳۱]
سبط ابن جوزي آورده است كه وقتي امام (عليه‌السّلام) اين كلمه «كربلا» را شنيد، فرمود:‌ اندوه و بلا؛ ‌ام سلمه به من خبر داد كه روزي جبرئيل نزد پيامبر بود و تو پيش من بودي و گريستي، پيامبر فرمود: فرزندم را به من بده. آن گاه تو را گرفت و در دامان خود قرار داد. جبرئيل به رسول خدا گفت: او را دوست داري؟ فرمود: آري.گفت: امت تو او را خواهند كشت. اگر مي‌خواهي، خاك سرزميني را كه در آن كشته مي‌شود به تو بنمايانم. فرمود: آري.جبرئيل بال خود را بر كربلا گستراند و قدري از خاك آنجا را به پيامبر نشان داد. امام حسين (عليه‌السّلام) پس از نقل اين مطلب، خاك كربلا را بوييد و فرمود: به خدا قسم، اين همان زميني است كه جبرئيل درباره آن به جدم خبر داد كه من در آن كشته مي‌شوم. [۳۲]

تحقق پيشگويي اميرالمؤمنين

هرثمة بن سليم مي‌گويد: در صفين در ركاب علي (عليه‌السّلام) جنگيديم. در اين سفر وقتي كه در سرزمين كربلا فرود آمديم، حضرت با ما نماز خواند. هنگامي كه سلام آخر نماز را گفت، مقداري از خاك آن را گرفت و بو كرد و آن گاه گفت: ‌اي خاك، گروهي در روز قيامت از تو محشور خواهند شد كه بي حساب وارد بهشت مي‌شوند.
هرثمة وقتي كه از اين جنگ برگشت، به همسرش «جرداء»، دختر سمير، كه از شيعيان علي (عليه‌السّلام) بود، گفت: آيا تو را از كار مولايت ابوالحسن به تعجب نياورم؟ وقتي كه در سرزمين كربلا فرود آمديم، او مقداري از خاك آن را گرفت و بوييد و گفت: ‌اي خاك، در روز قيامت گروهي از تو محشور مي‌شوند كه بي حساب وارد بهشت مي‌شوند. آيا او از كجا غيب مي‌داند؟ همسرش گفت: ‌اي مرد، اين سخنان را رها كن، اميرمؤمنان جز حق نمي‌گويد.
هرئمة مي‌گويد: زماني كه عبيدالله بن زياد سپاهيان را به جنگ حسين بن علي و يارانش فرستاد، من هم جزء آن سپاه بودم. هنگامي كه به آن قوم (سپاه عمر سعد) و همچنين به حسين و يارانش رسيدم، منزلگاهي را كه همراه علي (عليه‌السّلام) كه در آنجا فرود آمده بوديم و نيز نقطه‌اي را كه از خاك آن برداشته بود، شناختم و سخن او را به ياد آوردم. از اين رو نخواستم آن راه را ادامه دهم، و سوار بر اسبم شدم و نزد حسين رفتم و به او سلام كردم و سخني را كه از پدرش در آن سرزمين شنيده بودم، براي او نقل كردم. حسين گفت: آيا با ما هستي يا بر ضد ما؟ گفتم: ‌اي پسر پيامبر، نه با تو هستم نه بر ضد تو؛ خانواده و فرزندانم را وانهاده‌ام و اينجا آمده‌ام؛ از پسر زياد درباره آنها مي‌ترسم. حسين گفت: پس هرچه سريع تر از اينجا برو تا شاهد كشته شدن ما نباشي، سوگند به خدايي كه جان محمد در دست اوست، امروز هركسي شاهد كشته شدن ما باشد و به فرياد ما نرسد، خداوند، او را وارد دوزخ مي‌كند.هرثمة مي‌گويد: [ با شنيدن اين سخن از حسين] به سرعت از آنجا فرار كردم و شاهد قتل او نشدم. (در امالي صدوق، نام او هرثمة بن ابي مسلم و در كتاب تاريخ دمشق، هرثمة بن سلمي آمده است.) [۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶]

نامه امام به محمد بن حنفيه

ابن قولويه از امام باقر (عليه‌السّلام) نقل كرده است كه امام حسين (عليه‌السّلام) از كربلا اين نامه را به برادرش محمد بن حنفيه نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم. من الحسين بن علي الي محمدبن علي ومن قبله من بني‌هاشم، اما بعد فكان الدنيا لم تكن وكان الاخرة لم تزل، والسلام؛ [۳۷] «از حسين بن علي به محمد بن علي و ديگر بني‌هاشم كه با او هستند. پس از سلام و حمد و ثنا گويا دنيايي در كار نبوده است و گويا آخرت همچنان بوده و هست. والسلام».

برپايي خيمه‌ها

باري، پس از فرود كاروان حسيني در كربلا، خيمهٔ امام حسين (عليه‌السّلام) و فرزندانش برپا شد و اقوام و خويشان آن حضرت خيمه‌هايشان را اطراف خيمه ايشان برپا كردند. [۳۸]
بنابر روايتي از امام باقر (عليه‌السّلام)، امام حسين (عليه‌السّلام) [پس از ورود به كربلا] هنگام نصب خيمه‌ها، نيزار و بوته زار را پشت سر قرار داد تا تنها از يك سو با دشمن مواجه باشد. [۳۹]

تاريخ ورود امام به كربلا

بسياري از مورخان، روز ورود حضرت را به كربلا، دوم محرم سال ۶۱ هجري نوشته‌اند. (در اينكه امام حسين (عليه‌السّلام) چه روزي از محرم وارد كربلا شد، بين تاريخ‌نويسان اختلاف است، و در مجموع، سه قول دراين باره مطرح شده است.
قول اول كه اكثر بر آن‌اند -چنان كه در متن گفته شد. اين است كه روز دوم محرم بوده است) [۴۰] [۴۱] [۴۲] [۴۳] [۴۴] [۴۵] (قول دوم اين است كه روز اول محرم بوده است) [۴۶] (براساس قول سوم كه قولي شاذ است، روز عاشورا بوده است) [۴۷]
اما اينكه دوم محرم سال ۶۱، مصادف با چه روزي از هفته بوده است، مبتني بر بررسي اين موضوع است كه روز عاشورا مصادف با چه روزي بوده است، كه در اين باره اقوال متفاوتي بيان شده است؛ (در اين باره قول‌هاي ذيل گفته شده است:
الف) پرگوينده‌ترين قول، روز جمعه است) [۴۸] [۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶] [۵۷] [۵۸] [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] [۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] ب) روز شنبه [۶۹] [۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲] [۸۳] [۸۴] [۸۵] ج) روز يكشنبه [۸۶] [۸۷] د) روز دوشنبه [۸۸] [۸۹] [۹۰] [۹۱] [۹۲] [۹۳] ه) روز چهارشنبه [۹۴] [۹۵] [۹۶] [۹۷]
اما براساس محاسبات نجومي، عاشورا، روز دوشنبه بوده و هشت روز پيش از عاشورا، يعني دوم محرم، روز يكشنبه بوده است. روز عاشورا دوشنبه بوده يعني همان روزي كه پيامبر نيز رحلت كرد؛ چنانكه امام رضا (عليه‌السّلام) در خبري، به اين موضوع اشاره كرده است بنابراين، روز ورود امام (عليه‌السّلام) به كربلا، دوم محرم و يكشنبه بوده است؛ چراكه دوشنبه بودن روز عاشورا، تنها با يكشنبه بودن دوم محرم سازگار است.) [۹۸] [۹۹]

نامه ابن زياد به امام

پس از استقرار امام و همراهانش، حر نيز در برابر آن حضرت اردو زد. آن گاه ابن زياد را از آمدن امام به كربلا آگاه ساخت. [۱۰۰] [۱۰۱] از اين رو ابن زياد نامه‌اي براي امام حسين (عليه‌السّلام) به اين مضمون نوشت: اما بعد، ‌اي حسين، به من خبر رسيده كه در كربلا فرود آمده‌اي. اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه نامه‌اي براي من فرستاده [و به من دستور داده] كه سر بر بالشت نگذارم و غذاي سير نخورم مگر اينكه يا تو را بكشم و يا اينكه تسليم فرمان من و يزيد شوي، والاسلام. [۱۰۲] وقتي اين نامه به دست امام رسيد و آن را خواند، فرمود: «من براي اين نامه جوابي ندارم؛ زيرا او مستحق عذاب است». [۱۰۳]

مأموريت عمرسعد


عمر بن سعد پيش از آمدن امام حسين (عليه‌السّلام) به عراق، از سوي ابن زياد، والي منطقهٔ ري و مامور جنگ با ديلميان شده بود (ديلم منطقه‌اي در ايران (حدود چالوس امروزي) بود كه به دليل كوهستاني بودن منطقه و شجاعت مردان آن، با تاخير و به سختي تسليم فاتحان بني اميه شد. جنگ و گريز عرب و ديالمه و بدرفتاري هر دو گروه با يكديگر، باعث شده بود ديلمي بودن، ضرب‌المثلي براي دشمن سرسخت در ميان عرب شود. بعدها اين منطقه، مركز علويان طبرستان گرديد كه در آنجا حدود هفتاد سال حكومت كردند.) [۱۰۴] [۱۰۵] [۱۰۶] شده بود كه به دستبي حمله، و آنجا را تصرف كرده بودند.
(دستبي يا دستوا در زمان خلفاي اموي مركز ضرابخانه بوده، و اين نام بر ولايتي اطلاق مي‌شده كه مهمترين قريهٔ آن يزدآباد بوده است. در زمان خلفاي اموي، قسمتي از دستوا تابع ري و قسمت ديگر، از توابع همدان محسوب مي‌شد و راه مستقيمي كه از ري به ايالت آذربايجان مي‌رفت، از اين شهر مي‌گذشت و از قزوين عبور نمي‌كرد. اكنون در نقشه‌ها اسمي از دستوا نيست؛ ولي محل آن قاعدتاً بايد در جنوب قزوين بوده باشد. دستوا در زمان خلفاي عباسي از توابع قزوين به شمار مي‌آمد. بخشي كه تابع ري بوده، شامل نود قريه و بخشي ديگر كه تابع همدان بوده، شامل تعدادي قريه بوده است) [۱۰۷] [۱۰۸] (خوارزمي مي‌نويسد: او را والي ري و تستر كرد اما با توجه به فاصله طولاني بين دو منطقه، اين امر معقول به نظر نمي‌رسد.) [۱۰۹] [۱۱۰]

لشكركشي عمر سعد


عمر بن سعد با لشكري چهار هزار نفري در حمام اعين (حمام اعين كه در تاريخ اسلام، فراوان از آن ياد مي‌شود، محلي در سه فرسخي كوفه بوده است) [۱۱۱] [۱۱۲] اردو زده بود كه به علت ورود امام حسين (عليه‌السّلام) به عراق، به كوفه بازگشت و پيشنهاد تازه‌اي پيشاپيش او قرار گرفت. عبيدالله [پس از آگاهي از ورود امام حسين (عليه‌السّلام) به كربلا ]عمر بن سعد را طلبيد و به او گفت: به سوي حسين حركت كن و هرگاه از كار وي فارغ گشتيم، براي ماموريت خود رهسپار شو عمر بن سعد گفت: رحمت خدا بر تو باد، اگر ممكن است مرا از اين كار معاف دار، عبيدالله بن زياد جواب داد: قبول است، اما به شرط آنكه فرمان ولايت ري را به ما بازگرداني، وقتي ابن زياد چنين گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من مهلت بده تا بينديشم.
سپس از نزد ابن زياد خارج شد و با نيكخواهان خويش مشورت كرد، ولي با هر كس مشورت مي‌كرد، او را از اين عمل منع مي‌كرد. پسر خواهرش، حمزة بن مغيرة بن شعبه، نزد وي آمد و گفت: دايي جان، تو را به خدا قسم، به مقابله با حسين مرو كه در آن، نافرماني پروردگارت و قطع رحم است. (منظور از رحم و خويشاوندي در اينجا و موارد مشابه، پيوند و انتساب قبيله‌اي است؛ زيرا امام و عمر سعد، هر دو از قبيله قريش بودند. ضمناً سعد بن وقاص و آمنه بنت وهب، مادر پيامبر، هر دو از تيره بني زهره و پسرعمو و دخترعمو بودند) [۱۱۳] به خدا سوگند اگر مال و ثروتي كه داري از دست بدهي و سلطنت و پادشاهي تمام دنيا را داشته باشي و آنها را واگذاري و از دنيا بروي، بهتر از آن است كه خداي را در حالي ملاقات كني كه خون حسين (عليه‌السّلام) بر گردن تو باشد. عمر بن سعد گفت: انشاءالله چنين خواهم كرد. (ابن اعثم و خوارزمي نقل كرده‌اند كه عمر در جواب خواهرزاده اش سكوت كرد و دل در گرو ري داشت) [۱۱۴] [۱۱۵] [۱۱۶] [۱۱۷] [۱۱۸]
ابن سعد پس از رايزني‌ها نزد ابن زياد رفت و گفت: اصلحك الله، (اين جمله شايد معادل فارسي نداشته باشد، بلكه اين از اصطلاحات ويژه آن دوره است كه مردم در برابر حاكم به كار ميبردند. شايد بتوان آن را به «خداوند برايت خير و صلاح پيش آورد» ترجمه كرد.) [۱۱۹] اكنون كه اين ماموريت (حكومت ري) را به من داده‌اي و حكم آن را براي من نوشته‌اي و مردم از آن آگاه شده‌اند، به آن جامه عمل بپوشان و مرا براي ماموريتم بفرست؛ براي جنگ با حسين هم بزرگاني از كوفه هستند كه از من لايق ترند. سپس نام عده‌اي از آنان را ذكر كرد.
ابن زياد به وي گفت: لازم نيست بزرگان كوفه را به من معرفي كني و درباره كسي كه مي‌خواهم بفرستم (فرمانده سپاه)، از تو دستور نخواستم. اگر با سپاه ما مي‌روي برو، وگرنه حكم ما را برگردان. چون عمر سعد اصرار وي را ديد، گفت: پس مي‌روم.

تهديد عمر سعد

بنابر گزارش ديگري، ابن زياد، عمر بن سعد را تهديد كرد و گفت: با خدا عهد مي‌كنم اگر به جنگ با حسين نروي، تو را از مقامت عزل، و خانه ات را خراب كنم و گردنت را بزنم. اينجا بود كه وي پذيرفت؛ [۱۲۰] اما وقتي بني زهره (افراد قبيله او) نزد او آمدند و گفتند: تو را سوگند مي‌دهيم كه به مقابله با حسين نروي و بين ما و بني‌هاشم دشمني ايجاد نكني؛ بار ديگر پيش عبيدالله رفت و خواست او را معذور بدارد، ولي او نپذيرفت. [۱۲۱] (ممكن است خبر تهديد را، به منظور تطهير و توجيه كار او، مورخان ساخته باشند، اما ابن زياد هم كسي بود كه اگر مي‌خواست، مي‌توانست شخص ديگري را به جاي او به فرماندهي منصوب كند و به كربلا بفرستد؛ اما با توجه به موقعيت ابن سعد، بهترين گزينه اش او بود؛ چه اينكه قريش به جهت جايگاه اجتماعي، بر ديگر قبايل عرب مقدم بود و معروف‌ترين افراد قريش از اشراف كوفه، عمر بن سعد بود. پسر سعد، نه تنها از قريش بود، بلكه شهرت و سابقهٔ ديني پدر را نيز پشت سر داشت، زيرا پدرش (سعد بن ابي وقاص زهري) از پيش گامان پذيرش اسلام در مكه و از اصحاب بزرگ پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلّم) و از سران مهاجران بود، و در جنگ‌هاي بدر، احد، خندق و ساير غزوات شركت داشت.
اگرچه پس از رحلت پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلّم)، و در بحران رقابت بر سر خلافت، موضع گيري درستي نداشت و مورد انتقاد علي (عليه‌السّلام) قرار گرفت). او در دوران فتوحات در زمان خليفهٔ دوم، سردار فاتح جبههٔ قادسيه و جلولا و مدائن بود. او همچنين به پيشنهاد عمر، عضو شوراي شش نفري انتخاب خليفه بود) [۱۲۲] [۱۲۳] (بنابراين از نظر پسر زياد، در برابر شخصيتي چون امام حسين (عليه‌السّلام)، عمر بن سعد قرشي با توجه به سوابق يادشده، بهترين گزينه بود. از طرف ديگر زمينه‌هاي قدرت‌طلبي و مخالفت با امام حسين در روحيه پسر سعد وجود داشت. او پس از قتل عثمان، پدرش را تشويق مي‌كرد كه ادعاي خلافت (در برابر علي (عليه‌السّلام) ) كند، كه البته او نپذيرفت و از سياست كناره گرفت. اما پسر، خود را به قدرت نزديك مي‌كرد. چنان كه در دوران حكومت معاويه، مسئول جمع آوري خراج همدان بود) [۱۲۴] [۱۲۵] [۱۲۶] [۱۲۷]

عزم عمرسعد به جنگ

عبدالله بن يسار از پدرش نقل مي‌كند: زماني كه عمر بن سعد از سوي ابن زياد مامور شده بود به سوي حسين حركت كند، نزد وي رفتم: به من گفت: امير مرا امر كرد كه به سوي حسين حركت كنم، ولي من اين كار را نپذيرفتم. گفتم: خدا راه راست را نصيبت گرداند و تو را ارشاد كند، اين كار را مكن و براي جنگ با حسين مرو، سپس از نزد وي بيرون آمدم، تا اينكه شخصي آمد و گفت: اكنون عمر بن سعد مردم را براي جنگ با حسين روانه مي‌كند.
يسار مي‌گويد: نزد وي رفتم، ديدم نشسته است، چون نگاهش به من افتاد روي از من برگرداند، دانستم آهنگ رفتن به سوي حسين را دارد، از اين رو از نزد وي خارج شدم. [۱۲۸]
به هر حال عمر بن سعد، رويارويي با امام را پذيرفت و عبيدالله چهار هزار سواره در اختيار او گذاشت و او فرداي روز ورود امام حسين (عليه‌السّلام) به كربلا وارد آنجا شد. [۱۲۹]
سبط ابن جوزي روايت كرده است كه اميرالمؤمنين علي (عليه‌السّلام)، روزي عمر بن سعد را ديده و به او فرموده بود: واي برتو، چه خواهي كرد آن گاه كه بين انتخاب بهشت و جهنم مخير شوي، و جهنم را اختيار كني. [۱۳۰] [۱۳۱] [۱۳۲] [۱۳۳]

پانويس

۱. ↑ ابوعبيد قاسم بن سلام، النسب، ص۲۴۰، ۳۰۵.
۲. ↑ قصص/سوره۲۸، آيه۴۱.
۳. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۴۰۸.
۴. ↑ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج۳ ص۳۸۵.
۵. ↑ شيخ مفيد، محمد، الارشاد، ج۲، ص۸۳.
۶. ↑ ابن سعد، محمد، ترجمة الحسين (عليه‌السّلام) و مقتله، ص۶۷.
۷. ↑ فصلنامه تراثنا، ش۱۰، ص۱۷۷
۸. ↑ دينوري، ابو حنيفه، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۴۹.
۹. ↑ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۸.
۱۰. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامام و الملوك، ج۵، ص۴۴۵.
۱۱. ↑ شيخ مفيد، محمد، الارشاد، ج۲، ص۸۳..
۱۲. ↑ كوفي، ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج۵، ص۷۷.
۱۳. ↑ خوارزمي، موفق بن احمد، مقتل الحسين، ج۱، ص۳۳۱.
۱۴. ↑ حموي، شهاب الدين ياقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۲۲۹.
۱۵. ↑ شيخ مفيد، محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۶.
۱۶. ↑ حموي، شهاب الدين ياقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۳۳۵، ذيل «شفيه» و «شقيه».
۱۷. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۴۰۸-۴۰۹.
۱۸. ↑ كوفي، ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج۵، ص۸۰.
۱۹. ↑ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۹۶.
۲۰. ↑ منقري، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص۱۵۳.
۲۱. ↑ منقري، نصر بن مزاحم، واقعة صفين، ص۲۰۳.
۲۲. ↑ حموي، شهاب الدين ياقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۱۳۶، مدخل «العقر».
۲۳. ↑ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج۴، ص۵۹۱.
۲۴. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۴۰۹.
۲۵. ↑ نميري، عمر بن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج۱، ص۱۴۹.
۲۶. ↑ حموي، شهاب الدين ياقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۳۳۹، ذيل م «نينوا».
۲۷. ↑ دينوري، ابوحنيفه، الاخبارالطوال، ص۲۵۳.
۲۸. ↑ حموي، ياقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۴۴۵، ذيل واژهٔ كربلاء.
۲۹. ↑ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج۱۱، ص۵۸۷، ذيل مادهٔ «كربلا»).
۳۰. ↑ ابومخنف، وقعة الطّف، تحقيق يوسفي غروي، ص۱۷۹، پاورقي.
۳۱. ↑ سيد بن طاوس، رضي الدين، الملهوف علي قتلي الطفوف، ص۱۳۹.
۳۲. ↑ سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷
۳۳. ↑ منقري، نصربن مزاحم، وقعة صفين، ص۱۴۰-۱۴۱.
۳۴. ↑ معتزلي، ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۶۹.
۳۵. ↑ شيخ صدوق، محمد بن علي، الامالي، ص۱۹۹-۲۰۰، مجلس ۲۸.
۳۶. ↑ ا فشمه ابن عساكر، علي بن حسن، تاريخ مدينة دمشق الكبير، ج۱۴، ص۲۲۲.
۳۷. ↑ ابن قولويه، ابي القاسم جعفر، كامل الزيارات، باب ۲۳، ص۷۶، ح۲۱.
۳۸. ↑ كوفي، ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج۵، ص۸۴.
۳۹. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۳۸۹
۴۰. ↑ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۶۳۸۵.
۴۱. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۴۰۹.
۴۲. ↑ شيخ مفيد، محمد، الارشاد، ج۲، ص۸۴.
۴۳. ↑ ابن نما، جعفر، مثير الاحزان، ص۴۹.
۴۴. ↑ سيدبن طاووس، علي، الملهوف علي قتلي الطفوف، ص۱۳۹.
۴۵. ↑ خوارزمي، موفق بن احمد، مقتل الحسين، ج۱، ص۳۳۷.
۴۶. ↑ دينوري، ابوحنيفه، الاخبار الطوال، ص۲۵۳.
۴۷. ↑ عمراني، محمد بن علي، الانباء في تاريخ الخلفاء، ص۵۳.
۴۸. ↑ ابن سعد، محمد بن سعد، ترجمة الحسين (عليه‌السّلام) و مقتله، ص۷۵.
۴۹. ↑ ابن سعد، محمد بن سعد، ترجمة الحسين (عليه‌السّلام) و مقتله، چاپ شده در فصلنامه تراثنا، ش۱۰، ص۱۸۴.
۵۰. ↑ زبيري، مصعب، نسب قريش، ص۴۰.
۵۱. ↑ ابن ابي الدنيا، عبدالله بن محمد، مقتل الامام اميرالمومنين علي بن ابيطالب، ص۱۱۵.
۵۲. ↑ مقدسي، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، ج۶، ص۱۱.
۵۳. ↑ يعقوبي، احمد بن اسحاق، تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۲۴۵.
۵۴. ↑ اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، ص۷۸.
۵۵. ↑ ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفريد، ج۵، ص۱۲۹.
۵۶. ↑ مسعودي، علي بن حسين، التنبيه والاشراف، ص۲۶۲.
۵۷. ↑ مسعودي، علي بن حسين، اثبات الوصية، ص۱۶۷.
۵۸. ↑ طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج۳ ص۱۱۷.
۵۹. ↑ حاكم نيشابوري، ابوعبدالله، المستدرك علي الصحيحين، ج۳، ص۱۹۴.
۶۰. ↑ اصفهاني، ابونعيم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۶۶۵.
۶۱. ↑ بيهقي، سنن الكبري، ج۳، ص۳۳۷.
۶۲. ↑ ابن عبدالبر قرطبي، يوسف، الاستيعاب، ج۱، ص۳۹۳.
۶۳. ↑ ابن خشاب، عبدالله بن احمد، تاريخ مواليد الائمة و وفياتهم، ص۲۰.
۶۴. ↑ طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري باعلام الهدي، ج۱، ص۴۲۰.
۶۵. ↑ سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ج۲، ص۱۶۰.
۶۶. ↑ ابن كثير، اسماعيل بن كثير، البدايه والنهايه، ج۸، ص۱۶۰.
۶۷. ↑ ابن كثير، اسماعيل بن كثير، البدايه والنهايه، ج۸، ص۱۹۲.
۶۸. ↑ ابن كثير، اسماعيل بن كثير، البدايه والنهايه، ج۸، ص۲۱۶.
۶۹. ↑ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۷.
۷۰. ↑ ابن حبان، احمد، كتاب الثقات، ج۳، ص۶۹.
۷۱. ↑ يعقوبي، احمد بن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، ج۲، ص۲۴۵.
۷۲. ↑ شيخ صدوق، محمد بن علي، كمال الدين و تمام النعمة، ص۶۵۴.
۷۳. ↑ شيخ مفيد، محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۳۳.
۷۴. ↑ اصفهاني، ابونعيم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۶۶۶.
۷۵. ↑ شيخ طوسي، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، ج۴، ص۳۳۳.
۷۶. ↑ فتال نيشابوري، محمد بن احمد، روضة الواعظين، ج۱، ص۱۹۵.
۷۷. ↑ طبرسي، فضل بن حسن، تاج الموليد، ص۳۰.
۷۸. ↑ ابن عساكر، علي بن حسن، ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينه دمشق، ج۱۴، ص۲۵۷.
۷۹. ↑ ابن عساكر، علي بن حسن، ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينه دمشق، ص۲۸۲.
۸۰. ↑ ابن عساكر، علي بن حسن، ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينه دمشق، ج۱۴، ص۲۵۴.
۸۱. ↑ ابن عساكر، علي بن حسن، ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينه دمشق، ص۲۹۳.
۸۲. ↑ ابن عساكر، علي بن حسن، ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينه دمشق، ص۲۹۶.
۸۳. ↑ ابن شهرآشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب، ج۳، ص۲۳۱.
۸۴. ↑ اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة في معرفة الائمة، ج۲، ص۲۵۱.
۸۵. ↑ حلي، رضي الدين علي بن يوسف بن مطهر، العداد القرية، ص۶۵.
۸۶. ↑ دولابي، محمد بن احمدبن حماد، الذرية الطاهرة، ص۱۳۳.
۸۷. ↑ قرطبي، ابن عبد البر، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۹۶.
۸۸. ↑ يعقوبي، احمد بن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، ج۲، ص۲۴۵.
۸۹. ↑ كليني، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافي، ج۴، ص۱۴۶.
۹۰. ↑ طبري، محمد بن جرير، دلائل الامامة، ص۱۷۷.
۹۱. ↑ شيخ طوسي، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، ج۴، ص۳۰۱.
۹۲. ↑ طبرسي، فضل بن حسن، تاج الموليد، ص۳۰
۹۳. ↑ سيد بن طاووس، علي، الملهوف علي قتلي الطفوف، ص۱۸۱.
۹۴. ↑ عصفري، خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، ص۱۷۸.
۹۵. ↑ ابن حبان، احمد، كتاب الثقات، ج۲، ص۳۰۹.
۹۶. ↑ ابن عساكر، علي بن حسن، ترجمة الامام الحسين، ج۲، ص۴۴۲.
۹۷. ↑ ابن عساكر، علي بن حسن، ترجمة الامام الحسين، ص۲۹۵
۹۸. ↑ كليني، محمد بن يعقوب، الفروع من الكافي، ج۴، ص۱۴۶.
۹۹. ↑ شيخ طوسي، تهذيب الاحكام، ج۴، ص۳۰۱، «باب وجوب الصيام».
۱۰۰. ↑ كوفي، ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج۵، ص۸۴.
۱۰۱. ↑ خوارزمي، موفق بن احمد، مقتل الحسين، ج۱، ص۳۳۹.
۱۰۲. ↑ كوفي، ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج۵، ص۸۴-۸۵.
۱۰۳. ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج۳، ص۲۴۸.
۱۰۴. ↑ اصطخري، مسالك و ممالك، به اهتمام ايرج افشار، ص۲۰۴.
۱۰۵. ↑ فقيهي، علي اصغر، شاهنشاهي عضدالدوله، ص۲.
۱۰۶. ↑ حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده، ص۱۵۷.
۱۰۷. ↑ لسترنج، جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي، ترجمهٔ محمود عرفان، ص۲۳۸.
۱۰۸. ↑ حموي، ياقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۴۵۴.
۱۰۹. ↑ دينوري، ابوحنيفه، الاخبار الطوال، ص۲۵۳ .
۱۱۰. ↑ خوارزمي، موفق بن احمد، مقتل الحسين، ج۱، ص۳۴۰.
۱۱۱. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۷، ص۴۱۹.
۱۱۲. ↑ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۶.
۱۱۳. ↑ ابن اثير، علي، اسد الغابة في معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۹۱.
۱۱۴. ↑ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۷.
۱۱۵. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۴۰۹.
۱۱۶. ↑ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج۸، ص۱۸۹.
۱۱۷. ↑ كوفي، ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج۵، ص۸۵.
۱۱۸. ↑ خوارزمي، موفق بن احمد، مقتل الحسين، ج۱، ص۳۴۰.
۱۱۹. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۴۱۰.
۱۲۰. ↑ كوفي، ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج۵، ص۸۶.
۱۲۱. ↑ ابن سعد، محمد، ترجمة الحسين (عليه‌السّلام) و مقتله، فصلنامهٔ تراثنا، ش۱۰، ص۶۹.
۱۲۲. ↑ ابن اثير، اسد الغابه في معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۹۰، ذيل «سعد بن مالك القرشي».
۱۲۳. ↑ ابن اثير، اسد الغابه في معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۹۰، ذيل «سعد بن مالك القرشي».
۱۲۴. ↑ ابن اثير، اسد الغابه في معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۹۱.
۱۲۵. ↑ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۴۴.
۱۲۶. ↑ طبري، تاريخ الامم و مارك، ج۵، ص۲۶۹.
۱۲۷. ↑ صفايي حائري، تاريخ سيدالشهداء، ص۳۷۴.
۱۲۸. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۴۱۰.
۱۲۹. ↑ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج۵، ص۴۱۰.
۱۳۰. ↑ سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ج۲، ص۱۵۰.
۱۳۱. ↑ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق الكبير، ج۴۵، ص۴۹.
۱۳۲. ↑ ابن نما، جعفر، مثيرالاحزان، ص۵۰.
۱۳۳. ↑ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، ص۲۱۱، به نقل از تذكرة الخواص.


منبع: پيشوايي، مهدي، مقتل جامع سيدالشهداء، ج۱، ص۶۷۹.