از زبان خانوادههاي شهداي منا:
از زبان خانوادههاي شهداي منا:
رمضان است اما ... ديگر پسرم اَذان نميگويد
سال قبل همين روزها بود، پسرم بيتاب روزه، اذان، مجلس قرائت و انس با قرآن و شعفي بينهايت؛ امسال قرار بود حاجي شود.
قرائت قرآن در جمع حجاج خانه خدا در جوار قبر مطهر حضرت رسول(ص)، مكه، بين الحرمين، دعاي كميل، مشعر، منا ... آه منا.
يادش كه ميافتاد بيتابتر ميشد ورد زبانش شده بود مكه و مدينه، قرائتهايش، همخوانيهايش، اذانش، اقامهاش، كدام سوره را كجا بخوانم، با چه لحني با چه حسي.
صبحها صداي دلنشينش بيدارمان ميكرد براي سحري، اما بايد اذان ميگفت براي همه مردم شهر، با عجله سحري خورده و نخورده راه ميافتاد طرف مسجد، طنين صدايش هنوز در گوشم هست. الله اكبر كه ميگفت يك شهر آرام ميگرفت.
رمضان عجيبي بود، سرش شلوغ بود، شلوغتر از هميشه، انگار همه بيتاب صدايش بودند، بيتاب اذان و اقامه و قرآنش. بيتابتر از هميشه.
اما امسال ديگر پسرم اذان نميگويد، من از كجا بدانم اذان شده؟ ديگر از تلفنهاي پشت سر هم و دعوتهاي مدام مجالس قرآن خبري نيست. يعني ديگر كسي دلتنگ صداي پسرم نيست. در و ديوار خانه، حتي درخت و گل حياط هم به صدايش عادت داشتند، صدايش كجاست؟ چرا ديگر اذان نميگويد، پس اين شهر چگونه آرام خواهدگرفت؟! پسر ديگر نيست.
آرامم. همانند همه مادران شهيد. حالا شفيعي دارم كه ميدانم قيامت شفاعتم خواهد كرد. اما حال و روز همدردهايم چگونه است؟ دختر و پسري كه با صداي پدرشان بيدار ميشدند، حالا سحر چه حالي دارند؟ بالاي سفره هميشه جاي پدر بوده و هست، جاي خالي پدرها بر سر سفره افطار چگونه پر ميشود؟ همسري كه به نان داغ سر افطار شوهرش عادت داشت، سفره خالي چه حاليش خواهدكرد؟ همسر ديگر نيست. و بچههايي كه نوازش پدر ... پدر ديگر نيست.
خدايا حال و روز بچههايي كه هر سال پدرهايشان آنها را براي سحري بيدار ميكردند اما اكنون هزاران كيلومتر دورتر در مقبرهالشهداي مكه آرميدهاند، چگونه است؟ من پيكر فرزندم را در آغوش گرفتم، اما آنها حتي نتوانستهاند بر سر مزارشان حاضر شوند.
ميهمانيهاي رمضان چه سوت و كور شده بي حضور و صداي حاجيهايمان و چه عجيب دلتنگ صداي اذان و قرآن محسن حاجي حسني كارگر، فواد مشعلي، محمد سعيد سعيدي زاده، امين باوي، حسن دانش و تمام ۴۶۱ شهيد فاجعه منا هستيم.
روحشان قرين رحمت بيانتهاي الهي ... .